گره

امروز امیر در میخانه تویی تو

فریادرس ناله مستانه تویی تو


مرغ دل ما را که به کس رام نگردد

آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو


در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما

دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو


پ.ن:

دل از ما مصفا کردن از تو

گره از ما گره وا کردن از تو

گذر کن از بر ما لیلی حسن

جنون از ما تماشا کردن از تو


قد افلح من زَکــَّــها

تکه کاغذی را در جایی پیدا کردم که در آن این طور نوشته بود:

۱. ساعت ۱۰ شب بخوابم

۲. صبحانه کامل بخورم

۳. بی‌تربیتی نکنم

۴. چپ‌ چپ نگاه نکنم

۵. بگذارم پدرم اخبار گوش کند

۶. بی احترامی ممنوع

۷. جواب سر بالا ممنوع


پ.ن : استغفر الله ربی و اتوب الیه

پ.ن : قد افلح من زَکـَّــها

مساله معجر

معجر واژه‌ای است که به تنهایی اندوه را بر دل‌ها می‌پاشد٬ و از بس سنگین است٬ چشم‌ها را بارانی‌تر از خیلی وقت‌های دیگر می‌کند٬ فریادهای جانسوز را بر می‌انگیزد٬ طوری که مجلس سراسر آه و فریادهای اندوه‌بار می‌شود. یا حداقل باعث می‌شود سرها از شرم به زیر افکنده شود٬ گویی دعا می‌کنی آب شوی و زمین دهان باز کند و تو را ببلعد تا خاطره تلخ و شرم‌آور این واژه قلب پاکت را خراش ندهد. کافی است در مجلس٬ بدون توضیحی فقط ذکر شود...

و ذکر این مساله اندوه‌بار به خاطر تجلیل از پاکی٬ حیا٬ غیرت٬ عفاف٬ حرمت و... چه کار خوب و لازمی است...

****

نمی‌دانم کنایه‌دار بگویم یا نیش‌دار! یا با قربان و صدقه رفتن. به شما آقا و یا خانمی که سیاحت و زیارتت دو چیز کاملا بی‌ربطی هستند. نمی‌دانم در مجلس٬ این کلمه را که می‌شنوی چه می‌کنی و چقدر از غم فریاد می‌کنی یا حداقل به آن و به خودت فکر می‌کنی؟

بگذارید کمی با احتیاط‌تر و با طمانینه‌تر بگویم و بیش‌تر به حاشیه بروم. تا به حال شده در میان اقوام مشاهده کنید خانمی در پوشش خودمانی‌تر از «محرم و نامحرمی» در مقابلتان ظاهر شود؟ یا از آن بدتر از پوشاندن موهایش صرف‌نظر کند؟؟ محرم و نامحرم که می‌دانید چیست؟

یا شده در مجلس عروسی شرکت کنید که ٬خودمانی‌اش٬ بزن و برقص در آن مجلس به پا باشد و شما نهایتا خودتان را به خوردن میوه و شیرینی مشغول کنید کک محترمتان هم نگزد؟ و یا حتی با حضور در وسط٬ باعث گرم‌تر شدن مجلس جشن عروسی شوید و مانع از این شوید که جملاتی را خطاب به شما بگویند نظیر «یک شب است دیگر» و «مثلا مجلس عروسی است ها!» و «امل‌بازی در نیار!»؟؟ و همچنین از این مانع شوید که اطرافیان -یا به خاطر دموکراسی بگذارید بگویم اکثریت آنها- باعث اضطراب٬ دلهره و تحقیر شما شوند؟ و در عوض با همه مهربان بوده و قلب خیلی‌ها یا همان اکثریت را بدست آورید؟

و تا به حال شده در همین مسیر مواجه شوید با مجلسی که «محرم» نمی فهمند «نا محرم» نیز؛ یا لااقل برای همین چیزهایی که گفتم تظاهر به این نفهمی می‌کنند؟

باور کنید من تا امسال نمی‌دانستم چه جنایتی پشت این واژه صورت گرفته است و وقتی فهمیدم بهتم زده بود و نمی‌خواستم باور کنم و حتی بشنوم.... زینب کبری؟ عقیله العرب؟ بنت علی مرتضی؟ صدیقه بنت صدیقه....آه!

رونوشت:

آقایی که به موقعش کت و شلوار می‌پوشی و کراوات می‌زنی و به موقعش سیاه‌پوش   می‌شوی....!

خانمی که بی‌مهابا زلف خود به باد داده و بزک کرده٬ برای دلربایی٬ دسته عزاداری زینب کبری (ع) را همراهی می‌کنی...!

و خانمی که ارزش روحت آنقدر افول کرده است که تنت را آرایش و عریان می‌کنی تا شاید قیمتت بالا رود در حالی که آنقدر رایگان شده‌ای که برای همه قابل دستیابی شده‌ای!

****

الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون » .

مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بر زبانشان جاری است، هنگامی که زندگیشان سرشار است دین گرایند ولی هنگامی که در تنگنای بحرانها قرار گرفتند دین داران واقعی اندک می گردند 

***

در انتها روضه مختصری را می‌نگارم که در واقع یک پیامک سوزناکی است که برایم ارسال شد:

هر وقت سیلی خوردی بگو: یا زهرا!

هر وقت دستت رو بستند بگو: یا علی!

هر وقت بی‌یاور شدی بگو: یا حسن!

هر وقت تشنه شدی آب خواستی بگو: یا حسین!

هر وقت شرمنده شدی بگو: یا عباس!

اما هر وقت سیلی خوردی٬ دستت رو بستند٬ بی‌یاور شدی٬ تشنه شدی٬ شرمنده شدی... بگو: سلام علی قلب زینب الصبور!


پ.ن۱: پناه بر خدا از روایت سیدالشهدا که در متن آورده شد و آزمون‌های زندگی...

پ.ن۲: استغفر الله ربی و اتوب الیه

پ.ن۳: کُلّنا عباسکِ یا زینب!


مرو تنها حسین

ای کرده ترک جان و سر

                               آهسته‌تر آهسته‌تر...

ای از همه لب تشنه‌تر

                              آهسته‌تر آهسته‌تر...


علی اصغر(ع)

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی

و باز در پی اثبات ادعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت

بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته تو را برای خدا

ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت

سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است

یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر

برای عمه سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا

برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می‌بینی

که تازه آخر عرش است٬ ابتدای خودت

سه روز بعد در افلاک٬ دفن خواهی شد

کنار قلب پدر٬ خاک کربلای خودت


پ.ن:

...هون علی ما نزل بی انه بعین الله
...بر من آسان است آنچه بر من رخ می‌دهد چون خدا می‌بیند

...

سلام بر حسین...

جای تاسف دارد!

واقعا از دیدن چنین فیلمی جا خوردم! و نمی‌دانم که نمایندگانی که به مجلس فرستادیم چه کسانی هستند؟

و چطور ممکن است به چنین شحصی رای اعتماد بدهند؟

از این بدتر رییس جمهوری است که نگاه مثبتی به او دارم و به او و عملکردش امیدوارم. قضاوت با شما:

فیلم سخنرانی دکتر توفیقی، وزیر علوم فعلی در مسجد دانشگاه تهران، به مناسبت تحصن دانشجویان در اعتراض به نتایج انتخابات!

از اوناش!

از اون وقتا!

وقتی که تو مدرسه تکلیفت را انجام نداده بودی و معلم از سر جایش بلند می‌شد، می‌گفت:

تکلیفا رو میز!

و تو هم که دست خالی بود، اضطراب تمام وجودت را می‌گرفت و هر قدمی که معلم بر می‌داشت اضطرابی بر اضطرابت می‌افزود.

از اون احساسا!

وقتی معلم می‌فهمید تکلیفت را انجام ندادی بهت می‌گفت که از نیمکت بری بیرون و جلوی تخته بایستی، همش خدا خدا می‌کردی جمعیت کسانی که بیرون هستند بیشتر شود، تا شاید به این خاطر از گناهت صرف‌نظر کند اما امان از روزی که فقط تو و یا تعداد انگشت شماری بیرون می‌بودید! حتما می‌گفت برید بیرون و یا برید با ولی‌تان بیایید! انگار در حال غرق شدن در اقیانوس بی‌کران باشی٬ اون طوری!


پ.ن: دانشگاه صدا و سیما!

پ.ن: تا حالا شده چیزی بنویسی یا بگویی که ناخودآگاه پیشگویی از واقعه‌ای باشد که در حال آبستن است؟! نشده دیگه!.....

چطورید؟

تا به حال شده لازم باشد به کسی لبخند بزنی ولی از درون عذاب بکشی؟ نه مجاز باشی عذاب را به شادمانی و نه لبخند را به اندوه تبدیل کنی؟ که تبدیل هر کدام به دیگری گناه باشد؟

یک دقیقه؟ یک ساعت؟ یک روز؟ سه روز؟

تا به حال شده این یکی یکی نباشد و جمعیتی باشند و چند روز در این حالت باشی؟

نشدی دیگه!

سلام!

هیچی همین‌طوری!

راستش خواستم حالی ازتان بپرسم؟ و خبری ازتان بگیرم؟ هم جویای حیات مادی‌تان و هم جویای حیات معنوی‌تان شوم که آیا هنوز برقرار هست؟

نفس می‌آید و می‌رود؟

حال نفستان چطور است؟ هنوز عصیان‌گر است؟ 

نکند انسانیتتان به باد رفته باشد؟ نکند صداقت و راستیتان خدشه‌دار شده باشد؟

خدا را که از یاد نبرده‌اید؟ نکند با خدا دچار سوءتفاهم شده باشید؟

هنوز مثل همیشه سرتان شلوغ است؟

نکند زمین خورده باشید؟

راستی کمک نیاز دارید؟ باری دارید که از دوشتان بر دارم؟

من که سرم شلوغ است....


حال ما خوب است ولی تو باور نکن!

در مورد سفر دولت به امریکا

در مورد سفر رییس جمهور به نیویورک، سخنان و مواضع آقای رییس جمهور به نظرم خیلی خوب و قابل قبول بود. حتی خود ارتباطی که با دولت امریکا گرفته شد به نظرم فی نفسه هیچ اشکالی نداشت. مهم مقدماتی است که برای  این منظور شکل گرفت. اعم از این که چه کسی درخواست گفتگو کرد و همچنین اینکه با چه رویکردی وارد چنین شرایطی شدند.

اما دو تا نکته به نظر من در این رخداد وجود داشت یکی این بود که در جایی آقای دکتر روحانی درخواست کردند که اسرائیل به ان پی تی بپیوندد. در حالی که اصلا اسرائیل موجودیتش و مشروعیتش مساله است و چنین درخواستی این مشروعیت را تایید شده فرض می‌کند.

نکته دوم این است که در حالی که برچیده شدن سلاح‌های شیمیایی سوریه و تقبیح آن در دنیا مطرح شده است، خوب بود که در کنار همه سخن‌هایی که در نعت و منقبت صلح و در مذمت جنگ و خون‌ریزی سر داده شد درخواست رسمی در مجمع عمومی سازمان ملل مبنی بر برچیده شدن و نابودی سلاح‌های هسته‌ای جهان و پاسخ‌گویی کشورهای دارنده آن مطرح می‌گردید.

چیزه... میگم چیزه..اٍم ..اٍم

شاعری بار امانت نتوانست کشید
تکیه بر بالشی از عرفان داد
تاجری اهل سلوک
با سلاح ِ خودکار

پای منقل جان داد

سید حسن حسینی


پ.ن:

واقعا عجب بی لیاقتی است که از شعر  آدم دور میشه

پ.ن:

خدایا بیا با هم یه جا قرار دعوا بذاریم. تو بزنی و من بخورم. جاهومونو عوض بکنیم من بخورمو تو بزنی. بعد وقتی خاکم کردی. دستمو بگیریو بلندم کنی و به آغوشت بچسبونی و رها نکنی.

کپی پیست نظر  یکی از دوستان محترم در دو پست قبل


خرسند شدیم از اینکه امروز
رنگی دگر است ، نه رنگ دیروز
تا شب نشده ، رنگ دگر شد
گفتند از این نکته ، هزار نکته بیاموز
فریاد زدیم که چرخ گردون
لیلا تو نداده ای به مجنون
فریاد برآمد آنکه خاموش
کم داد اگر ، نگیرد افزون
خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم سراغ می فروشی
فریاد زدیم دوای ما کو
گویند دواست باده نوشی
هشیار نشد ، مگر که مدهوش
این بار گران بگیرم از دوش
آرام کنار گوش ما گفت :
" این بار گران ، تو مفت مفروش "
از خود به کجا شوی تو پنهان ؟
از خود به کجا شوی گریزان ؟
بیداری دل چنین مخوابان
سخت آمده است ، مبخش آسان
هوشیار شدیم از اینکه ، هستیم
رفتیم و در ِ میکده ، بستیم
با خود به سخن چنین نشستیم
ما باده نخورده ایم و مستیم ؟!
مسجد ، سر ِ جا ، از آن گذشتیم
بر روی درش چنین نوشتیم :
 
" در میکده هم خدای بینی ، با مرد خدا اگر نشینی ! "

ادخال سرور


خــــشــــن تــــرین مـــســــــابقه رزمی جـــــهان
« دیدن این تصویر به افراد زیر 18 سال و بیماران قلبی خطرناک است »

یه چیزی تو همین مایه ها

شخصی آمد پیش پیامبر گفت من شترم را با توکل به خدا رها کردم. پیامبر در پاسخ فرمودند شترت را با توکل به خدا ببند!

کارها و مسئولیتهایم را به درستی انجام نمی دهم آن وقت با یک ماشاءالله و ان شاءالله به خیال خودم درستش میکنم! یا می گویم خدا خودش کریمه کارها را خودش سر و سامان می دهد.

کارمو بدون محاسبه و فکر و دقت خراب کرده ام می گویم قسمت بود! می گویم حکمتی در آن هست لابد!

خیلی مفاهیم درست در میان ما مسخ شده است و معنایی شاید خلاف خودش را گرفته است. قناعت٬ زهد و...

دین مخدری معرفی میشود؛ یک جوری که توجیحی برای شکستها و کوتاهی های ما داشته باشد.

آره فرق من مسلمان با آن امریکایی بی اعتقاد در همین چیزها شده است انگار. من نشسته ام خدا کارها را درست کند٬ خدا شر امریکا را به خودش برگرداند اما او منتظر چیزی نیست کارش را با جدیت انجام میدهد.



یا ایها الناس ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحياة الدنيا ولايغرنكم بالله الغرور

.


باز هم ادامه میدهم ان شاءالله...

.

اگر قسمت باشد!

همینطوری

به جای تنبلی و پروژه ای کردن مطالب ترجیح می دهم کوتاه بنویسم و همینطوری!

چیزهایی هست که هستند برای نوشتن اما علی الحساب حال و حوصله اش نیست و بس که مانده است تاریخ انقضایش شاید گذشته باشد. این زمان بی انصاف همیشه از من جلوتر راه میرود و به او نمیرسم.

بگذریم.

من نمیفهمم خدا خودش بزرگ و کریم است و کارها را خودش درست میکند یعنی چه؟

فضولی؟!

یا کنجکاو؟!

اون چیزی که خدا میپوشونه چرا میخوای کشفش کنی؟

بگو خب!

همینطوری

استیل البرز

تبلیغات خوب و اسلامی چه ویژگی هایی دارد؟

با نگاه اسلامی چه پیشنهادهایی برای مصادیق یک تبلیغ خوب تلوزیونی (و غیر تلوزیونی نیز) وجود دارد؟

و

و

و

که پاسخ چنین سوالاتی را چه بهتر که یک کارشناس و محقق در این زمینه بدهد. (چیزی که گویا وجود ندارد!)

به هر حال با تبلیغات «استیل البرز» بسیار حال کردم! جتما پیشنهاد میکنم ببینید. در کنار معرفی و اشاره به محصول خود٬ یک نکته خانوادگی و اخلاقی را به شیوه بسیار ظریف و هنرمندانه ای بیان میکند که ناخودآگاه لبخندی از جنس عاطفه بر لبان انسان جا میگیرد.

بنده به شخصه احساس خوشایندی نسبت به بسیاری از پدیده های موجود در اطرافم ندارم. از این جهت که میبینم که بسیاریش تقلیدی و واردات و سوغات بیگانه است. نه اینکه هر چه از بیگانه می آید بد باشد بلکه چون صرفا از نگاه دینی نکن نکن و نهی شنیده ام و زمینه های ایجابی از این منظر ندیده ام و هم اینکه می بینم کسانی که برای دنیای ما نسخه می پیچند با آنهایی که برای آخرت و معنویات ما نسخه میپیچند دو رویه نسبتا مجزا و مستقلی از هم دارند بنابراین اخلاق در زمینه های مادی صرفا یک چهره معصوم و مظلومی دارد که باید تماشایش کرد و روی طاقچه قرار داد و اگر هم میسر شد کمی هم به موقعش برایش اشک ریخت ولی از معرفی مصداقهای قرن بیست و یکیش پرهیزکرد.

در این رویکرد گویی اخلاق را نباید با مقتضیات قرن فعلی تطبیق داد. اگر مثالی بر روی منبر از یک حادثه اخلاقی بخواهد زده بشود حوادث الزاما باید برای 1400 سال گذشته بوده باشد و نباید از امروز گفت و قص علی هذا...

مطالبی از این دست برای داشتن دلی پر و نا امید از آقایون!

به هر حال بسیار با این پیام بازرگانی که حاوی پیام اخلاقی نیز بود حال نمودیم و خرسند شدیم. نمی خواهم بگویم همه پارامترهای لازم مثل عدم تشویق به مصرفگرایی و اشرافیت و... را دارا بود اما قسمت پری هم داشت این لیوان!

شعر روز اول

مرا گویی كه چونی؟ چونم ای دوست

جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست

حديث عاشقي بر من رها كن

تو ليلی شو، كه من مجنونم ای دوست

به فريادم ز تو هر روز، فرياد!

از اين فرياد روز افزونم ای دوست

شنيدم عاشقان را می‌نوازی

مگر من زان ميان بيرونم ای دوست

نگفتی گر بيفتی گيرمت دست!؟

ازين افتاده تر كه‌اكنونم ای دوست؟!

غزل‌های نظامی بر تو خوانم

نگيرد در تو هيچ افسونم ای دوست

آهنگ پیشواز!

آهنگ پیشواز٬ کرده ام!

پیشواز ماه تو!

فردا را پیشواز٬ روزه میگیرم

خواستم بگویم٬ اگر می شود و زحمتی نیست٬ یک نگاهی به سر تا پایم بیندازی!

ببینی اشکالی نیست که منتظر و نیازمند مرهم و نوازش تو باشد و از غیر تو برنیاید؟

ببینی غباری نمی یابی که با برداشتنش از رویم دیگرگونم کنی؟

نه به خاطر اینکه ارزشش را دارم٬ نه!

به دست و پای ضعیف و نحیف خویش می نگرم و قدرت تو!

اینکه همه چیز از توست و منشا تویی!

بیشتر بگویم؟

چه را بگویم که از آن خبر نداری؟

دنبال چه گیری در ما هستی٬ وقتی همهـ گیریم!

ببخش که گاه فقط آهی در بساطمان هست و بس!

بیشتر بگویم؟

بیشتر بگویم که چه ذلیل و بی پناهم؟

بییشتر دوست داری ذلتم را ببنی و دست نیازم به خودت را؟

تو را به خودت قسم این بار دست از بروکراسیهات بردار!

خسته شدم اینقدر این بر و آن برم می کنی!

این رسم کرامت است؟


گویـــم٬ دیــــــر می شود!

پرونده شاهرود را به امید خدا می بندم!

بعد از گذشت پنج سال٬ پرونده شاهرود هم به امید خدا در حال بسته شدن است. در این پنج سال٬ خاطرات و اتفاقات تلخ و شیرین به اسمم ثبت شد که تجربیات حاصل از آن مرا 5 سال بزرگتر کرد. خوب که به گذشته نگاه می کنم می بینم واقعا چه آموزگاری بود دوری از خانه و خانواده و عجب لازم بود برایم. و عجب از اینکه خویشِ 5 سالِ گذشته ام را می بینم و خویش امروزم را نیز. و تغییراتی که در من به بوجود آمد....

بنا ندارم که در این چند خط به اتفاقات این دوران بپردازم که گفتن ذره ای از آن حسادت ذرات دیگر را بر می انگیزاند و من هم شاید عادلانه در مورد گفتنش قضاوتگر خوبی نباشم. و با گفتن قطعه ای از آن حق بقیه را تضییع کنم در نگفتنشان. اما اگر بخواهم احساسم را نسبت به این چند سال بنگارم ٬ با وجود اینکه همواره امیدوار باید بود اما لازم است بگویم که از جنبه هایی از این دوران رضایت کافی را ندارم. آن آرمانگرایی که در شروع تلاش برای قبولی در کنکور کارشناسی در زندگیم جاری بود و انگیزه ای برای تحمل سختی ها بود و انتظاری بود از دانشگاه و تحصیل در آن ٬ در این چند سال بیمار شد٬اگر نخواهم بگویم که مرد. اتفاقی که ای بسا برای اکثر ما رخ داده باشد. به جرات می توانم بسیاری از دروسی را که در دانشگاه گذراندم خط بزنم و ادعا کنم که نبودن آنها تغییری نه در سواد و نه در درآمد آینده ام نخواهد داشت! و به جرات می توانم بگویم بسیاری چیزهایی که در چارت آموزشی وجود نداشتند شرایط برعکسی ایجاد کرده اند. اگر برگردم به ابتدای راهم در دانشگاه٬ قطعا رویه دیگری را در پیش می گیرم . به هر حال گذشت...

در این چند سال٬ حضورم در بین بعضی دوستان مسجدی و حزب اللهی برکاتی داشت که تجربیاتم را بیشتر کرد و بینشم را نسبت به مسائل عوض کرد. و همچنین دوستی با دوستان عزیزی که همراهی با آنها برایم مفید بود.

یکی از مهمترین چیزهایی که در این دوره آموختم٬ این بود که ظرفهایی که 5 سال قبل در خانه پدری پس از استفاده٬ کثیف رهایش می کردم٬ به طور خودکار تمیز و مرتب سر جایش قرار نمی گرفتند بلکه زحمتی بی منت و از سر محبت توسط مادر مهربانم صورت می گرفت که از اهمیتش غافل بودم. نمی دانم شما هم شلختگی های دوران دانشجویی را تجربه کرده اید یا نه٬ مثلا تا به حال چند مگس توانسته اید در منزل یا خوابگاه دانشجویی پرورش دهید(از کثافت مفرط!) یا چند هفته توانسته اید بوی بد ظرفهای کثیف را تحمل کنید٬ آیا شده از بی غذایی در خانه خسته شوید؟ و یا از همه خانواده و خواهر و مادر  تخم مرغ متنفر شوید؟!!

همه اینها چیزهایی است که باعث شد بنده حضور بی منت زحمات مادر عزیزم را در منزل پدری متوجه شوم. و گاهی از کمک نکردنش در امور خانه دچار عذاب وجدان شوم و حداقل نمکدانی را محض خیر اموات٬ جابجا کنم!

خدا را شکر در هر حال٬ هر چه بود این دوره تمام شد. به امید آینده ای نیکو و درخشان.


ته ورقی:

پ.ن:در مورد انتخابات٬ اگرچه خیلی دیر٬ به زودی نظرم را که در گلویم مانده است می گویم.



آقاسی!

از این که یادم رفت معذرت خواهی می شود!

سالگشت در گذشت حاج ممدرضا آقاسی گرامی! و عرض ارادت کوچکی چون بنده یه ایشان.

یادم نمی رود که در دبیرستان معلم ادبیاتی داشتیم که ضد انقلاب می زد و گاهی خزعبلاتی نیز به هم می بافت٬ آخر برگه امتحانی اشعار تند آقاسی را خطاب به ایشان می نوشتم و آقا معلم هم نامردی نکرده نمره هایی را به من بابت این مساله هدیه می کردند! آزادفکری!

روحش شاد!

شبی از قید نام و نان گذشتم

وصیت نامه ای با خون نوشتم

نوشتم فقر ارث مادرم بود

که همچون سایه او بر سرم بود



خبر مرگ...

خبر مرگت....عالی جناب!


من فتنه را دوست دارم!

من از اصحاب فتنه هستم

من در جریان انحرافی  ام!

.

.

.

وقتی که چشمانت فتنه گرند!

و وقتی که باد جریان موهایت را به انحراف می کشاند!1

.

.

.

شاهد بیاورم؟

-----------------------------

ته ورق:

1.گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه

شب که این قدر نباید به درازا بکشد!

اعتکاف

بود آیا که در میکده ها بگشایند

گره از کار فرو بسته ما بگشایند؟


جدا برای بنده سوال شده٬ که خدا با طمعی که ما به او داریم با ما حساب و کتاب می کند یا به آنچه هستیم؟

درباره این گزاره ٬ فلسفی مآبانه اظهار نظر کنیم و سراغ چرتکه برویم یا آنچه در دل گاهی احساس تنگی٬ و گاهی احساس آرامش از حضور می کند را ملاک عمل قرار دهیم؟

 وقتی این جملات را می نویسم یا شما این ها را می خوانید ٬ باتفاق تحت تاثیر احساسات قرار بگیریم ٬ بغض کنیم و اشک -اگر در چشمانمان هست- بریزیم٬ یا فاکتورهای زندگیمان را دوباره بررسی کنیم و ببینیم کجا بدهی داریم؟

به ما گفتند خاک را٬ که مخلوق توست٬ می توانی به نیمه نظری  کیمیا٬ کنی٬

اگر این طور نیست زودتر تکلیفمان را روشن کن.

***

از بسکه برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
از بسکه فساد و ابلهی زاد از من
در عمر کسی نگشت دلشاد از من
من طالب داد و جمله بیداد از من
فریاد من از جمله و فریاد از من

درود!

در کنار همه سیاست بازی ها ٬ باند بازی ها و قدرت طلبی ها

درود بر آقای جنتی و شورای نگهبان.

درود بر دکتر لنکرانی1 و درود بر زاکانی2.

آفرین به قاطعیت

آفرین به اخلاق


ته ورقی:

پ.ن: نحن نحـــــکم بالظاهر!

حرامیان حرامتان!

احساس کردم اگر چیزی در این باره بگویم مسأله را کوچک کرده ام، برای همین از نوشتن در این باره خودداری کردم. اما همین جمله برای شما حرامیان کافی است؛

عذر خواهی می کنم از عزیزانی که قدم رنجه فرمودند از اینکه این تصویر متاثرشان کرد. اما این بار لازم است متاثر شوید .

امیرالمومنین مرتضی علی بن ابیطالب روحی و ارواح العالمین له الفدا:

روز انتقام گرفتن از ظالم، سخت تر از روز ستم بر مظلوم است


ته ورقی:

پ.ن یک: سلام بر حجر بن عدی، سلام بر حجر بن عدی، سلام بر حجر بن عدی

پ.ن دو: اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد

پ.ن سه: کینه پشت کینه، آه پشت آه، فغان و ناله پشت هم، بغض پشت بغض، اشک پشت اشک، خون پشت خون، شهید پشت شهید،  و مصلحت پشت مصلحت .... دارد کاسه صبر و انتظار سر می رود...


کار دستم می دهی!

از کمند ابروی تو، دست و پایم را گم می کنم!

از چشمان سیاه تو چشمانم٬ سیاهی می روند!

 گیسوان بلندت که گاه پریشان و گاه چون آبشار به دست باد می دهی٬ به بادم می دهد!

کار دستم می دهی!

حالا لازم است زنّار ببندم؟

دیگران اگر ببینندم که مبهوت توام٬ به ریشم خواهند خندید! و خواهند گفت: از همان اول هم منتظر به آخر خط رسیدنت بودیم!

اشکالی دارد که سراسر نگاهت کنم؟ 

از تو که دور می شوم٬ توبه می کنم اما همین که دوباره میبینمت دوباره عصیانگرم می کنی!

تکلیف این دلبری ها که می کنی چیست؟

اصلا چرا دلبری می کنی که ناز بیشتر کنی و بی اعتنایی بیشتر؟


ته ورقی:

پ.ن: برای عزیز تازه گذشته و همچنین "شیخ صنعان" بخوانید رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات

پ.ن: ایام شباب است شراب اولیتر, با سبز خطان باده ناب اولیتر. عالم همه سر به سر رباطیست خراب, در جای خراب هم خراب اولیتر

پ.ن: برای از دست رفتن همه چیز هست، و برای بدست آمدن ... یادت باشد!

پ.ن: سیـّـم صلواتو جلیــلتر بفرست!


یادآوری

امتحان پشت امتحان است که ترم آخری دارم می دهم‌٬ و امروز آخرین امتحان را دادم و خلاص شدم تا بعد...

آقا پسر دانشجو بعد از دیدن نمره امتحانی که داده بود بهت زده چند دقیقه ای را جایی کز کرد٬ بعد از اینکه حالش جا آمد به طرف استاد رفت و با بغضی که پنهانش میکرد و با احتیاط٬جوری که دیگر دانشجوها نفهمند٬ به او گفت: شما که قرار نبود از جزوه و کتابی که معرفی کردید٬سوالات امتحان را تصحیح کنید چرا روز اول تاکید به جزوه و کتاب داشتید؟

قبل از امتحان چندباری جزوه را مرور کرده بود حتی سر جلسه امتحان از اینکه سوالات برایش آشنا هستند خیلی شاد و با نشاط بود. برگه را هم که می داد همین احساس را داشت اما آن روز٬ دیدن نمرات دگرگونش کرد...

***

سعید در حالی که یک پایش قطع شده بود و مجروح کنار بی سیم نشسته بود٬ داشت موقعیتش را با بی سیم برای فرمانده اش تشریح می کرد:

-تیر خلاص حمید شلیک شد. حمید هم آرام گرفت و فضا دوباره خاموش شد. الان فقط من مانده ام و حسین٬حسین مانده است و من. او نزدیکتر است. درست در سه قدمی من. و افسر عراقی دارد نزدیکتر می شود. به او و به من.

صدای بغض آلود فرمانده را از آن سوی بی سیم شنید:

-به خدا توکل کن. ذکر بگو. ذکر یا رحمن یا ارحم الراحمین...

افسر عراقی به بالای سر حسین رسید و چشمش به  دل و روده حسین که از شکمش بیرون ریخته بود٬ افتاد٬ حسین آشکارا می خواست درد و ضعف را از چشمهایش کنار بزند.  آخرین رمق هایش را در نگاه غضبناکی به افسر عراقی متمرکز کرد. افسر عراقی ناگهان پایش را بر دل و روده حسین گذاشت و وحشیانه فشرد...حسین چون لخته گوشتی از زمین کنده شد و بی جان به زمین افتاد و تمام کرد.

سعید بی آنکه بخواهد فریادی خفه در گلویش پیچید و افسر عراقی را متوجه خودش کرد...

تنهایی و اضطراب قلبش را به لرزه درآورده بود. افسر عراقی درست بالای سرش ایستاد. احساس کرد هنوز جای کسی خالی است. دلش را سمت کربلا گرداند.

-اگر آمدنی هستی٬ الان وقت آمدن است آقا!*

...

 


ته ورقی:

 * برداشتی از سانتاماریا، سید مهدی شجاعی

پ.ن: 

 هر جمعه ای که بی گل زهرا به شب رسد

 از غم دل شکسته ما خسته تر شود

فکری بکن که من از دست می روم

ترسم که این غلام باعث دردسر شود


مستی؟

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گفت مستی، زان سبب افتان و خیزان می‌روی؟           

گفت جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست!

گفت می‌باید تورا تا خانهٔ قاضی برم

گفت رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت والی از کجا در خانهٔ خمار نیست؟

گفت تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب

گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

گفت پوسیده‌است جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه

گفت در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست

گفت می بسیار خوردی زان سبب بیخود شدی

گفت ای بیهوده‌گو حرف کم و بسیار نیست

گفت باید حد زند هشیار مرد مست را

گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست


پ.ن:  گفت جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست! 

بی راهه می روم!

بی راهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه ی عمرم را

بی راهه خواهم رفت!۱و۲

 

 

۱.شاید خدا نکند!.....

۲.حسین پناهی

پ.ن:محض اطلاع تاریخ نویسان

پ.ن:همانی که فرستاده بیاید دنبالم!

ض ع ف

استضعاف؛

بداخلاقی، بی ادبی، بی سوادی، کم ظرفیتی، کم حوصلگی، و نه فقط فقر مالی!

استضعاف؛

زندگی را سخت می کند، نسبت به حقوق خود، در جهل نگاه می دارد؛ تفاوتهای پایین و بالا را طبیعی نشان می دهد. گاهی هم ناشی از جبر زندگی و به تبع آن نا امیدی از حرکت برای تغییر را به بار می آورد.

مستضعف؛

شاه را لایق مُکنت و زندگی مرفه می بیند و خود را مستحق فلاکت و رعیتی!

استضعاف؛

بی هویتی، گیجی نسبت به زندگی و اهداف آن.

مستضعف؛

قشری که دولت باید مشکل بیکاریشان را حل کند. مشکل فسادش را حل کند.

همان ها هستند که تلوزیون اعتیادشان و یا هرزگی های دیگرشان رامذموم و نفرت انگیز نشان می دهد.

همانهایی که اوباش را در خود پرورش می دهند که باید مجازاتشان کرد.

جنوب شهر؛

همانجا که ارزش ندارد شهرداری برای محله هایشان سنگ تمام بگذارد،

مدارس خوب در آن تاسیس نمی شود.

دون شأن وزارت خانه هاست که در آنجا ساخته شوند.

مستضعف؛

همان که گاهی به دلیل نداشتن شأن اجتماعی، در ادارات و ... در مقابل دیگران خیس عرق می شوند مخصوصا وقتی در کنار مرفهین قرار بگیرند و یا گاهی هم از اینکه بخواهند بگویند کجا زندگی می کنند!

بعدا اضافه شد:

روزی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در کنار فقیری از فقیران نشسته بودند . یک نفراز ثروتمندان وارد مجلس شد جز در کنار مرد فقیر که در جنب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود ، جایی برای نشستن نیافت . ناچار در پهلوی فقیر نشست و دامن لباسهای خود را جمع و جور کرد . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را نگاه کردند وفرمودند : چرا لباسهایت را جمع کردی ؟ ترسیدی که فقیر به ثروتت تجاوز کند ؟ یا ترسیدی چیزی از فقر خود را به تو دهد ؟ ثروتمند متاثر گردید و گفت : ای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این عقاب و کیفر چیزی است از تکبر و خود خواهی که نفسم برای من می پسندید و دوست می داشت . هم اکنون حاضرم نصف ثروت خود را به این فقیر بدهم . پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم رو به مرد فقیر کردند و فرمودند : می پذیری ؟ مرد فقیرگفت : اگر بپذیرم ، می ترسم ثروتمند شوم و تکبر کنم .

ندیدی، نمی شناسی، نمی دانی،...

یا ایها الناس انا خلقنا کم من ذکر و انثی و جعلنا کم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان
اکرمکم عندالله اتقیکم


یا مهدی